.: آشنایی با جلسات شرح مثنوی :.


 

ثبت‌نام در خبـرنامه

 

برای عضویت در خبرنامه، آدرس دقیق ایمیل خود را در کادر زیر وارد کرده و دکمهٔ عضویت را کلیک کنید:

ایمیل شما:

در کمتر از یک دقیقه ایمیلی از طرف سایت گوگل برایتان فرستاده می‌شود که باید لینکی که در آن هست را کلیک کنید تا عضویت شما تأیید(ثبت) شود. بدین ترتیب در لیست خبرنامهٔ سایت قرار می‌گیرید و هرگونه خبر جدید و اطلاعات جلسهٔ آنلاین یا هر برنامهٔ تازه‌ای که ارائه شود، از طریق ایمیل‌تان به اطلاعتان خواهد رسید.

» اگر ایمیلی از طرف گوگل دریافت نکنید بدین معنی است که آدرس ایمیل خود را صحیح وارد نکرده‌اید.

» پس از ثبت عضویت، آدرس ایمیل Panevis.Newsletter@Gmail.com را به بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمائید. در غیر اینصورت ممکن است ایمیل‌های خبرنامه را دریافت ننمایید.


لوگوی جلسات

 
 

نظرسنجی


پیـوندها

تازه‌ترین خبرنامه آرشیو آنلاین جلسات شرح مثنوی معنوی
 سفارش DVD آرشیو جلسات شرح مثنوی
راهنمای جامع برنامهٔ Paltalk
صفحهٔ جلسات شرح مثنوی در facebook
سایت محمدجعفر مصفا

 
کلوب مثنوی معنوی مولانا
معرفی کتاب، CD ، مقاله، سایت و وبلاگ
 
کتابخانه شعر
رادیو حافظ

رادیو سعدی
رادیو مولانا
کتاب‌های صوتی خودشناسی

 لغتنامه فارسی به فارسی
 
صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...)
 

آرشیو صوتی و متن
 
بروی کلمهٔ "مثنوی معنوی" کلیک کنید:


 
 


پادکست جلسات شرح مثنوی معنوی مولانا

بروی تصویر iPod کلیک کنید:



سفارش DVD تمامی جلسات برگزار شدهٔ شرح مثنوی

بروی تصویر DVD کلیک کنید:



اهدای کمک به برنامه‌ها

بروی کلمهٔ Donate کلیک کرده و توضیحات را بخوانید:


تماس با ما

برای ارتباط با تیم گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:

کلوب جلسات شرح مثنوی در سایت facebook :


جستجو

در متن داستان‌ها و غزلیات


Share
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

<---- برای شنیدن توضیحات مربوط به جلسات آنلاین شرح مثنوی و غزلیات مولانا بر روی دکمهٔ پخش کنار صفحه کلیک کنید
 


 

 

 

   

» معرفی: این وبلاگ جهت مدیریت جلسات اینترنتی(تله‌کنفرانس) شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و نیز شرح غزلیات شمس تبریزی(دیوان شمس) است. این جلسات از سال 2003 میلادی بصورت Online در سرویس‌های مخصوص تله‌کنفرانس مانند Paltalk ، Yahoo Messenger ، inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار می‌شد و علاقمندان از ایران، اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان، روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online حضور می‌یافتند. آرشیو تمامی جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن (pdf) در صفحهٔ آرشیو قرار دارد و می‌توانید بصورت رایگان آنها را دانلود نموده و استفاده نمایید.

   در ماه مارس سال 2008 بعلت ضعیف شدن شدید خط اینترنت در ایران برگزاری این جلسات بصورت Online برای مدتی متوقف شد و بمدتی برنامه‌ها بشکل ارسال خبرنامه ارائه گردید و چندین جلسه بصورت Offline برگزار شد. اما از جلسه 101 به بعد، برنامه‌ها دوباره بشکل Online برگزار می‌شوند. بدین شکل که: ابتدا در خبرنامه جلسات عضو می‌شوید، سپس هر هفته یا هر ده روز یکبار به ایمیل شما خبرنامه فرستاده می‌شود و در این خبرنامه، توضیحات، دستور کار و برنامهٔ جلسهٔ آنلاین، روز و زمان برگزاری جلسه و نحوهٔ شرکت در جلسهٔ آنلاین همه آورده می‌شود. نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.


»
عضویت در خبرنامه: بنابراین جهت استفاده و ارتباط با این برنامه‌ها، لازم است در خبرنامه(Newsletter) عضو شوید: جهت عضویت، در سمت راست این صفحه، در قسمت خبرنامه،  یا در کادر پایین، آدرس email خود را بدقت وارد نمایید، و آنگاه دکمهٔ "عضویت" را کلیک نمایید:
 
ایمیل دقیق شما:


سپس در کمتر از یک دقیقه ایمیلی از طرف سایت گوگل برایتان فرستاده می‌شود که باید لینکی که در آن هست را کلیک کنید تا عضویت شما تأیید(ثبت) شود.(اگر ایمیلی از طرف گوگل دریافت نکنید بدین معنی است که آدرس ایمیل خود را صحیح وارد نکرده‌اید.) بدین ترتیب در لیست خبرنامهٔ سایت قرار می‌گیرید و هرگونه خبر جدید و جلسه آنلاین یا هر برنامهٔ تازه‌ای که ارائه شود، از طریق پست الکترونیکتان به اطلاعتان خواهد رسید.
 

  پس از تأیید ایمیل عضویت در خبرنامه، لازم است برای اینکه مطمئن شوید ایمیل‌های خبرنامه در فولدر Spam ، Bulk یا Junk ایمیل‌تان نرود، آدرس ایمیل Panevis.Newsletter@Gmail.com را به بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمایید.
 
توجه: عضویت به روش فوق، بصورت اتوماتیک است و توسط سایت گوگل انجام می‌شود. اگر نمی‌توانید بوسیله روش فوق عضو شوید، می‌توانید یک ایمیل با موضوع Molana Newsletter به آدرس Panevis.Newsletter@Gmail.com ارسال نمایید تا شما را عضو کنیم.

   خبرنامه‌ها معمولاًً هر دو هفته یکبار، چهارشنبه یا پنجشنبه،‌ و با عنوان Newsletter از طرف Panevis به ایمیل شما ارسال می‌شود. چنانچه آنها را در فولدر Inbox خود دریافت نمی‌کنید، فولدر Spam ، Bulk یا Junk خود را چک نمایید.
نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.
 
» آرشیو جلسات برگزار شده: اعضای جدید، حتماْ فایل صدای جلسات گذشته (بخصوص جلسهٔ اول تا دوازدهم) را گوش دهند. مباحث این جلسات بهم مرتبطند. آرشیو فایل‌های صوتی جلسات گذشته همراه با متن اشعار مورد شرح و تفسیر، در صفحهٔ آرشیو آمده است. به صفحهٔ آرشیو مراجعه نموده  و فایل‌ها را دانلود نمائید و بوسیله هر گوشی مبایل، mp3 player یا هر دستگاه و برنامه پخش‌کننده mp3 می‌توانید از فایل‌های صوتی استفاده نمائید. DVD کامل آرشیو را نیز می‌توانید از طریق صفحهٔ آرشیو سفارش دهید.
 
 
توصیه: از بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه حتماً دیدن کنید. همچنین اطلاعات مفید زیادی دربارهٔ این جلسات در ستون سمت راست همین صفحه آورده شده است.

 
 
 
 

 
>---------------========--------------<
 
توضیحات کلی دربارهٔ استفاده از برنامه‌ها: بروی دکمهٔ پخش صدا کلیک کنید.
 
 

      فایل‌های صوتی هر جلسه، چند روز بعد از برگزاری آن، در صفحهٔ مخصوص آن جلسه و نیز در صفحهٔ آرشیو قرار داده می‌شوند.
 
>-----------===============================================----------<

 

جلسهٔ صد و پنجاه و پنجم:

   این جلسه بصورت آفلاین ضبط شده است.
در ادامه می‌توانید فایل‌های صوتی و نیز متن مورد اشاره در آنها را دریافت کنید.
 
   دوستان تازه‌وارد، قبل از شرکت در جلسات آنلاین، فایل‌های جلسات ابتدایی و نیز صفحهٔ مقدمهٔ جلسات را گوش دهند و بخوانند.

 
 
مهم: جلسات در برنامهٔ Paltalk برگزار می‌گردد. راهنمای جامع برنامهٔ پالتاک را با کلیک بروی اینجــا می‌توانید بخوانید. اگر قبلاً برنامه پالتاک را نصب کرده بودید، لازم است آن را دوباره دانلود و نصب کنید. این برنامه update شده است.
 

--------


»
برنامهٔ این جلسه: 

   بخش سوم و پایانی شرح و تفسیر "
قصه‏‌ى خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن" از دفتر سوم، بیت 840 به بعد

   برخی موضوعات: آرکتایپ، روانشناسی یونگ، تحلیل رویا، فروید، روش تحلیل مثنوی با تکنیک تحلیل رویا
 

      + متن حکایت مورد بررسی در این جلسه، همراه با شرح و تفسیر صوتی، در ادامه آمده است.

      + این جلسه سومین و آخرین بخش از تحلیل داستان موسی و فرعون در مثنوی معنوی است. قسمت اول این بحث در جلسهء 153 آمده است.



»
شنیدن و دانلود فایل‌های صوتی این جلسه:

  

لینکهای مستقیم فایلهای جلسهء آفلاین 155:

                                              .: بخش اول :.           .: بخش دوم :.           .: بخش سوم :.         .: بخش چهارم :.       .: بخش پنجم :.



اگر از طریق لینکهای مستقیم موفق به دانلود نشدید، با مراجعه به
صفحهٔ آرشیو می‌توانید فایل‌ها را دانلود کنید. -> صفحهٔ آرشیو
 


 


»» متن داستان این جلسه:

     + پس از شنیدن داستان، در صورت تمایل، نظر و تفسیر خود را از طریق بخش "پیام‌ها و نظرات" در پایین صفحه، ارسال نمائید.

     + فایل داستان موسی و فرعون(ترجمه از سورهء القصص قرآن) را از این لینک می‌توانید دانلود کنید.

     + دفتر سوم تصویر اول   ---    دفتر سوم تصویر دوم   (تصاویر را قبل از جلسه نگاه کنید)

     + فایل هایلایت شده داستان موسی و فرعون را از اینجا دانلود کنید.

     + فایل "راهبرد تحلیل پنداره" را از این لینک دریافت کنید:  بصورت pdf     بصورت Word

 
موسی و فرعون در هستی تست              باید این دو خصم را در خویش جست

تا قیامت هست از موسی  نتا ج                  نور دیگر نیست دیگر شد سراج



دفتر سوم، بیت 840 به بعد

 

قصه‌ی خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن

 

جهد فرعونی چو بی توفیق بود                   هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود

از منجم بود در حکمش هزار                       وز معبر نیز و ساحر بی‌شمار

مقدم موسی نمودندش بخواب                   که کند فرعون و ملکش را خراب

با معبر گفت و با اهل نجوم                         چون بود دفع خیال و خواب شوم

جمله گفتندش که تدبیری کنیم                   راه زادن را چو ره‌زن می‌زنیم

تا رسید آن شب که مولد بود آن                  رای این دیدند آن فرعونیان

که برون آرند آن روز از پگاه                          سوی میدان بزم و تخت پادشاه

الصلا ای جمله اسرائیلیان                          شاه می‌خواند شما را زان مکان

تا شما را رو نماید بی نقاب                        بر شما احسان کند بهر ثواب

کان اسیران را بجز دوری نبود                      دیدن فرعون دستوری نبود

گر فتادندی به ره در پیش او                        بهر آن یاسه بخفتندی برو

یاسه این بد که نبیند هیچ اسیر                  در گه و بیگه لقای آن امیر

بانگ چاووشان چو در ره بشنود                   تا ببیند رو به دیواری کند

ور ببیند روی او مجرم بود                            آنچ بتر بر سر او آن رود

بودشان حرص لقای ممتنع                         چون حریصست آدمی فیما منع

 

به میدان خواندن بنی اسرائیل برای حیله‌ی ولادت موسی علیه السلام

 

ای اسیران سوی میدانگه روید                    کز شهانشه دیدن و جودست امید

چون شنیدند مژده اسرائیلیان                     تشنگان بودند و بس مشتاق آن

حیله را خوردند و آن سو تاختند                   خویشتن را بهر جلوه ساختند

 

حکایت

 

همچنان کاینجا مغول حیله‌دان                    گفت می‌جویم کسی از مصریان

مصریان را جمع آرید این طرف                      تا در آید آنک می‌باید بکف

هر که می‌آمد بگفتا نیست این                   هین در آ خواجه در آن گوشه نشین

تا بدین شیوه همه جمع آمدند                    گردن ایشان بدین حیلت زدند

شومی آنک سوی بانگ نماز                      داعی الله را نبردندی نیاز

دعوت مکارشان اندر کشید                        الحذر از مکر شیطان ای رشید

بانگ درویشان و محتاجان بنوش                 تا نگیرد بانگ محتالیت گوش

گر گدایان طامع‌اند و زشت‌خو                      در شکم‌خواران تو صاحب‌دل بجو

در تگ دریا گهر با سنگهاست                      فخرها اندر میان ننگهاست

پس بجوشیدند اسرائیلیان                         از پگه تا جانب میدان دوان

چون بحیلتشان به میدان برد او                   روی خود ننمودشان بس تازه‌رو

کرد دلداری و بخششها بداد                        هم عطا هم وعده‌ها کرد آن قباد

بعد از آن گفت از برای جانتان                      جمله در میدان بخسپید امشبان

پاسخش دادند که خدمت کنیم                    گر تو خواهی یک مه اینجا ساکنیم

 

بازگشتن فرعون از میدان به شهر شاد بتفریق بنی اسرائیل از زنانشان در شب حمل

 

شه شبانگه باز آمد شادمان                       کامشبان حملست و دورند از زنان

خازنش عمران هم اندر خدمتش                  هم به شهر آمد قرین صحبتش

گفت ای عمران برین در خسپ تو                هین مرو سوی زن و صحبت مجو

گفت خسپم هم برین درگاه تو                    هیچ نندیشم بجز دلخواه تو

بود عمران هم ز اسرائیلیان                        لیک مر فرعون را دل بود و جان

کی گمان بردی که او عصیان کند                 آنک خوف جان فرعون آن کند

 

جمع آمدن عمران به مادر موسی و حامله شدن مادر موسی علیه‌السلام

 

شب برفت و او بر آن درگاه خفت                  نیم‌شب آمد پی دیدنش جفت

زن برو افتاد و بوسید آن لبش                      بر جهانیدش ز خواب اندر شبش

گشت بیدار او و زن را دید خوش                  بوسه باران کرده از لب بر لبش

گفت عمران این زمان چون آمدی                 گفت از شوق و قضای ایزدی

در کشیدش در کنار از مهر مرد                    بر نیامد با خود آن دم در نبرد

جفت شد با او امانت را سپرد                     پس بگفت ای زن نه این کاریست خرد

آهنی بر سنگ زد زاد آتشی                       آتشی از شاه و ملکش کین‌کشی

من چو ابرم تو زمین موسی نبات                حق شه شطرنج و ما ماتیم مات

مات و برد از شاه می‌دان ای عروس              آن مدان از ما مکن بر ما فسوس

آنچ این فرعون می‌ترسد ازو                        هست شد این دم که گشتم جفت تو

 

وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی

 

وا مگردان هیچ ازینها دم مزن                      تا نیاید بر من و تو صد حزن

عاقبت پیدا شود آثار این                            چون علامتها رسید ای نازنین

در زمان از سوی میدان نعره‌ها                    می‌رسید از خلق و پر می‌شد هوا

شاه از آن هیبت برون جست آن زمان          پابرهنه کین چه غلغلهاست هان

از سوی میدان چه بانگست و غریو               کز نهیبش می‌رمد جنی و دیو

گفت عمران شاه ما را عمر باد                    قوم اسرائیلیانند از تو شاد

از عطای شاه شادی می‌کنند                     رقص می‌آرند و کفها می‌زنند

گفت باشد کین بود اما ولیک                      وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک

 

ترسیدن فرعون از آن بانگ

 

این صدا جان مرا تغییر کرد                          از غم و اندوه تلخم پیر کرد

پیش می‌آمد سپس می‌رفت شه                جمله شب او همچو حامل وقت زه

هر زمان می‌گفت ای عمران مرا                   سخت از جا برده است این نعره‌ها

زهره نه عمران مسکین را که تا                   باز گوید اختلاط جفت را

که زن عمران به عمران در خزید                   تا که شد استاره‌ی موسی پدید

هر پیمبر که در آید در رحم                          نجم او بر چرخ گردد منتجم

 

پیدا شدن استاره‌ی موسی علیه السلام بر آسمان و غریو منجمان در میدان

 

بر فلک پیدا شد آن استاره‌اش                     کوری فرعون و مکر و چاره‌اش

روز شد گفتش که ای عمران برو                  واقف آن غلغل و آن بانگ شو

راند عمران جانب میدان و گفت                    این چه غلغل بود شاهنشه نخفت

هر منجم سر برهنه جامه‌پاک                     همچو اصحاب عزا بوسیده خاک

همچو اصحاب عزا آوازشان                         بد گرفته از فغان و سازشان

ریش و مو بر کنده رو بدریدگان                     خاک بر سر کرده خون‌پر دیدگان

گفت خیرست این چه آشوبست و حال          بد نشانی می‌دهد منحوس سال

عذر آوردند و گفتند ای امیر                         کرد ما را دست تقدیرش اسیر

این همه کردیم و دولت تیره شد                  دشمن شه هست گشت و چیره شد

شب ستاره‌ی آن پسر آمد عیان                  کوری ما بر جبین آسمان

زد ستاره‌ی آن پیمبر بر سما                       ما ستاره‌بار گشتیم از بکا

با دل خوش شاد عمران وز نفاق                  دست بر سر می‌بزد کاه الفراق

کرد عمران خویش پر خشم و ترش               رفت چون دیوانگان بی عقل و هش

خویشتن را اعجمی کرد و براند                    گفته‌های بس خشن بر جمع خواند

خویشتن را ترش و غمگین ساخت او           نردهای بازگونه باخت او

گفتشان شاه مرا بفریفتید                         از خیانت وز طمع نشکیفتید

سوی میدان شاه را انگیختید                      آب روی شاه ما را ریختید

دست بر سینه زدیت اندر ضمان                  شاه را ما فارغ آریم از غمان

شاه هم بشنید و گفت ای خاینان               من بر آویزم شما را بی امان

خویش را در مضحکه انداختم                      مالها با دشمنان در باختم

تا که امشب جمله اسرائیلیان                     دور ماندند از ملاقات زنان

مال رفت و آب رو و کار خام                         این بود یاری و افعال کرام

رایتان این بود و فرهنگ و نجوم                    طبل‌خوارانید و مکارید و شوم

من شما را بر درم و آتش زنم                      بینی و گوش و لبانتان بر کنم

من شما را هیزم آتش کنم                         عیش رفته بر شما ناخوش کنم

سجده کردند و بگفتند ای خدیو                   گر یکی کرت ز ما چربید دیو

سالها دفع بلاها کرده‌ایم                            وهم حیران زانچ ماها کرده‌ایم

فوت شد از ما و حملش شد پدید                نطفه‌اش جست و رحم اندر خزید

لیک استغفار این روز ولاد                           ما نگه داریم ای شاه و قباد

روز میلادش رصد بندیم ما                          تا نگردد فوت و نجهد این قضا

گر نداریم این نگه ما را بکش                       ای غلام رای تو افکار و هش

تا بنه مه می‌شمرد او روز روز                      تا نپرد تیر حکم خصم‌دوز

بر قضا هر کو شبیخون آورد                         سرنگون آید ز خون خود خورد

چون زمین با آسمان خصمی کند                 شوره گردد سر ز مرگی بر زند

نقش با نقاش پنجه می‌زند                        سبلتان و ریش خود بر می‌کند

 

خواندن فرعون زنان نوزاده را سوی میدان هم جهت مکر

 

بعد نه مه شه برون آورد تخت                      سوی میدان و منادی کرد سخت

کای زنان با طفلکان میدان روید                   جمله اسرائیلیان بیرون شوید

آنچنانک پار مردان را رسید                         خلعت و هر کس ازیشان زر کشید

هین زنان امسال اقبال شماست                 تا بیابد هر یکی چیزی که خواست

مر زنان را خلعت و صلت دهد                      کودکان را هم کلاه زر نهد

هر که او این ماه زاییدست هین                   گنجها گیرید از شاه مکین

آن زنان با طفلکان بیرون شدند                    شادمان تا خیمه‌ی شه آمدند

هر زن نوزاده بیرون شد ز شهر                    سوی میدان غافل از دستان و قهر

چون زنان جمله بدو گرد آمدند                     هرچه بود آن نر ز مادر بستدند

سر بریدندش که اینست احتیاط                  تا نروید خصم و نفزاید خباط

 

بوجود آمدن موسی و آمدن عوانان به خانه‌ی عمران و وحی آمدن به مادر موسی کی موسی را در آتش انداز

 

خود زن عمران که موسی برده بود               دامن اندر چید از آن آشوب و دود

آن زنان قابله در خانه‌ها                             بهر جاسوسی فرستاد آن دغا

غمز کردندش که اینجا کودکیست                 نامد او میدان که در وهم و شکیست

اندرین کوچه یکی زیبا زنیست                    کودکی دارد ولیکن پرفنیست

پس عوانان آمدند او طفل را                        در تنور انداخت از امر خدا

وحی آمد سوی زن زان با خبر                     که ز اصل آن خلیلست این پسر

عصمت یا نار کونی باردا                             لا تکون النار حرا شاردا

زن بوحی انداخت او را در شرر                     بر تن موسی نکرد آتش اثر

پس عوانان بی مراد آن سو شدند               باز غمازان کز آن واقف بدند

با عوانان ماجرا بر داشتند                           پیش فرعون از برای دانگ چند

کای عوانان باز گردید آن طرف                      نیک نیکو بنگرید اندر غرف

 

وحی آمدن به مادر موسی کی موسی را در آب افکن

 

باز وحی آمد که در آبش فکن                      روی در اومید دار و مو مکن

در فکن در نیلش و کن اعتماد                      من ترا با وی رسانم رو سپید

این سخن پایان ندارد مکرهاش                   جمله می‌پیچید هم در ساق و پاش

صد هزاران طفل می‌کشت او برون               موسی اندر صدر خانه در درون

از جنون می‌کشت هر جا بد جنین               از حیل آن کورچشم دوربین

اژدها بد مکر فرعون عنود                           مکر شاهان جهان را خورده بود

لیک ازو فرعون‌تر آمد پدید                           هم ورا هم مکر او را در کشید

اژدها بود و عصا شد اژدها                          این بخورد آن را به توفیق خدا

دست شد بالای دست این تا کجا                تا بیزدان که الیه المنتهی

کان یکی دریاست بی غور و کران                جمله دریاها چو سیلی پیش آن

حیله‌ها و چاره‌ها گر اژدهاست                    پیش الا الله آنها جمله لاست

چون رسید اینجا بیانم سر نهاد                   محو شد والله اعلم بالرشاد

آنچ در فرعون بود اندر تو هست                   لیک اژدرهات محبوس چهست

ای دریغ این جمله احوال توست                  تو بر آن فرعون بر خواهیش بست

گر ز تو گویند وحشت زایدت                        ور ز دیگر آفسان بنمایدت

چه خرابت می‌کند نفس لعین                     دور می‌اندازدت سخت این قرین

آتشت را هیزم فرعون نیست                      ورنه چون فرعون او شعله‌زنیست

 

حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد

[…]

نفست اژدرهاست او کی مرده است           از غم و بی آلتی افسرده است

گر بیابد آلت فرعون او                                که بامر او همی‌رفت آب جو

آنگه او بنیاد فرعونی کند                            راه صد موسی و صد هارون زند

[…]

لاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز                       بیست همچندان که ما گفتیم نیز

تو طمع داری که او را بی جفا                      بسته داری در وقار و در وفا

هر خسی را این تمنی کی رسد                 موسیی باید که اژدرها کشد

صدهزاران خلق ز اژدرهای او                       در هزیمت کشته شد از رای او

 

تهدید کردن فرعون موسی را علیه السلام

 

گفت فرعونش چرا تو ای کلیم                     خلق را کشتی و افکندی تو بیم

در هزیمت از تو افتادند خلق                       در هزیمت کشته شد مردم ز زلق

لاجرم مردم ترا دشمن گرفت                       کین تو در سینه مرد و زن گرفت

خلق را می‌خواندی بر عکس شد                از خلافت مردمان را نیست بد

من هم از شرت اگر پس می‌خزم                 در مکافات تو دیگی می‌پزم

دل ازین بر کن که بفریبی مرا                      یا بجز فی پس‌روی گردد ترا

تو بدان غره مشو کش ساختی                   در دل خلقان هراس انداختی

صد چنین آری و هم رسوا شوی                  خوار گردی ضحکه‌ی غوغا شوی

همچو تو سالوس بسیاران بدند                  عاقبت در مصر ما رسوا شدند

 

جواب موسی فرعون را در تهدیدی کی می‌کردش

 

گفت با امر حقم اشراک نیست                   گر بریزد خونم امرش باک نیست

راضیم من شاکرم من ای حریف                   این طرف رسوا و پیش حق شریف

پیش خلقان خوار و زار و ریش‌خند                پیش حق محبوب و مطلوب و پسند

از سخن می‌گویم این ورنه خدا                    از سیه‌رویان کند فردا ترا

عزت آن اوست و آن بندگانش                      ز آدم و ابلیس بر می‌خوان نشانش

شرح حق پایان ندارد همچو حق                  هین دهان بربند و برگردان ورق

 

پاسخ فرعون موسی را علیه السلام

 

گفت فرعونش ورق درحکم ماست               دفتر و دیوان حکم این دم مراست

مر مرا بخریده‌اند اهل جهان                         از همه عاقلتری تو ای فلان

موسیا خود را خریدی هین برو                     خویشتن کم بین به خود غره مشو

جمع آرم ساحران دهر را                            تا که جهل تو نمایم شهر را

این نخواهد شد بروزی و دو روز                    مهلتم ده تا چهل روز تموز

 

جواب موسی فرعون را

 

گفت موسی این مرا دستور نیست              بنده‌ام امهال تو مامور نیست

گر تو چیری و مرا خود یار نیست                  بنده فرمانم بدانم کار نیست

می‌زنم با تو بجد تا زنده‌ام                          من چه کاره‌ی نصرتم من بنده‌ام

می‌زنم تا در رسد حکم خدا                        او کند هر خصم از خصمی جدا

 

جواب فرعون موسی را و وحی آمدن موسی را علیه‌السلام

 

گفت نه نه مهلتم باید نهاد                         عشوه‌ها کم ده تو کم پیمای باد

حق تعالی وحی کردش در زمان                  مهلتش ده متسع مهراس از آن

این چهل روزش بده مهلت بطوع                  تا سگالد مکرها او نوع نوع

تا بکوشد او که نی من خفته‌ام                   تیز رو گو پیش ره بگرفته‌ام

حیله‌هاشان را همه برهم زنم                     و آنچ افزایند من بر کم زنم

آب را آرند من آتش کنم                              نوش و خوش گیرند و من ناخوش کنم

مهر پیوندند و من ویران کنم                        آنک اندر وهم نارند آن کنم

تو مترس و مهلتش ده دم‌دراز                      گو سپه گرد آر و صد حیلت بساز

 

مهلت دادن موسی علیه‌السلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین

 

گفت امر آمد برو مهلت ترا                           من بجای خود شدم رستی ز ما

او همی‌شد و اژدها اندر عقب                     چون سگ صیاد دانا و محب

چون سگ صیاد جنبان کرده دم                   سنگ را می‌کرد ریگ او زیر سم

سنگ و آهن را بدم در می‌کشید                 خرد می‌خایید آهن را پدید

در هوا می‌کرد خود بالای برج                      که هزیمت می‌شد از وی روم و گرج

کفک می‌انداخت چون اشتر ز کام                قطره‌ای بر هر که زد می‌شد جذام

ژغژغ دندان او دل می‌شکست                    جان شیران سیه می‌شد ز دست

چون به قوم خود رسید آن مجتبی               شدق او بگرفت باز او شد عصا

تکیه بر وی کرد و می‌گفت ای عجب              پیش ما خورشید و پیش خصم شب

[…]

این حکایت نیست پیش مرد کار                  وصف حالست و حضور یار غار

آن اساطیر اولین که گفت عاق                    حرف قرآن را بد آثار نفاق

لامکانی که درو نور خداست                       ماضی و مستقبل و حال از کجاست

ماضی و مستقبلش نسبت به تست           هر دو یک چیزند پنداری که دوست

یک تنی او را پدر ما را پسر                         بام زیر زید و بر عمرو آن زبر

نسبت زیر و زبر شد زان دو کس                  سقف سوی خویش یک چیزست بس

نیست مثل آن مثالست این سخن              قاصر از معنی نو حرف کهن

چون لب جو نیست مشکا لب ببند              بی لب و ساحل بدست این بحر قند

 

فرستادن فرعون به مداین در طلب ساحران

 

چونک موسی بازگشت و او بماند                اهل رای و مشورت را پیش خواند

آنچنان دیدند کز اطراف مصر                         جمع آردشان شه و صراف مصر

او بسی مردم فرستاد آن زمان                    هر نواحی بهر جمع جادوان

هر طرف که ساحری بد نامدار                     کرد پران سوی او ده پیک کار

دو جوان بودند ساحر مشتهر                       سحر ایشان در دل مه مستمر

شیر دوشیده ز مه فاش آشکار                    در سفرها رفته بر خمی سوار

شکل کرباسی نموده ماهتاب                     آن بپیموده فروشیده شتاب

سیم برده مشتری آگه شده                       دست از حسرت به رخها بر زده

صد هزاران همچنین در جادوی                    بوده منشی و نبوده چون روی

چون بدیشان آمد آن پیغام شاه                   کز شما شاهست اکنون چاره‌خواه

از پی آنک دو درویش آمدند                         بر شه و بر قصر او موکب زدند

نیست با ایشان بغیر یک عصا                     که همی‌گردد به امرش اژدها

شاه و لشکر جمله بیچاره شدند                 زین دو کس جمله به افغان آمدند

چاره‌ای می‌باید اندر ساحری                       تا بود که زین دو ساحر جان بری

آن دو ساحر را چو این پیغام داد                   ترس و مهری در دل هر دو فتاد

عرق جنسیت چو جنبیدن گرفت                  سر به زانو بر نهادند از شگفت

چون دبیرستان صوفی زانوست                   حل مشکل را دو زانو جادوست

 

خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسیدن از روان پدر حقیقت موسی علیه السلام

 

بعد از آن گفتند ای مادر بیا                         گور بابا کو تو ما را ره نما

بردشان بر گور او بنمود راه                         پس سه‌روزه داشتند از بهر شاه

بعد از آن گفتند ای بابا به ما                       شاه پیغامی فرستاد از وجا

که دو مرد او را به تنگ آورده‌اند                     آب رویش پیش لشکر برده‌اند

نیست با ایشان سلاح و لشکری                 جز عصا و در عصا شور و شری

تو جهان راستان در رفته‌ای                         گرچه در صورت به خاکی خفته‌ای

آن اگر سحرست ما را ده خبر                      ور خدایی باشد ای جان پدر

هم خبر ده تا که ما سجده کنیم                  خویشتن بر کیمیایی بر زنیم

ناامیدانیم و اومیدی رسید                          راندگانیم و کرم ما را کشید

 

جواب گفتن ساحر مرده با فرزندان خود

 

گفتشان در خواب کای اولاد من                   نیست ممکن ظاهر این را دم زدن

فاش و مطلق گفتنم دستور نیست              لیک راز از پیش چشمم دور نیست

لیک بنمایم نشانی با شما                        تا شود پیدا شما را این خفا

نور چشمانم چو آنجا گه روید                      از مقام خفتنش آگه شوید

آن زمان که خفته باشد آن حکیم                 آن عصا را قصد کن بگذار بیم

گر بدزدی و توانی ساحرست                      چاره‌ی ساحر بر تو حاضرست

ور نتانی هان و هان آن ایزدیست                 او رسول ذوالجلال و مهتدیست

گر جهان فرعون گیرد شرق و غرب                سرنگون آید خدا آنگاه حرب

این نشان راست دادم جان باب                   بر نویس الله اعلم بالصواب

جان بابا چون بخسپد ساحری                    سحر و مکرش را نباشد رهبری

چونک چوپان خفت گرگ آمن شود               چونک خفت آن جهد او ساکن شود

لیک حیوانی که چوپانش خداست               گرگ را آنجا امید و ره کجاست

جادوی که حق کند حقست و راست           جادوی خواندن مر آن حق را خطاست

جان بابا این نشان قاطعست                      گر بمیرد نیز حقش رافعست

 

تشبیه کردن قرآن مجید را به عصای موسی و وفات مصطفی را علیه السلام نمودن بخواب موسی و قاصدان تغییر قرآن را با آن دو ساحر بچه کی قصد بردن عصا کردند چو موسی را خفته یافتند

 

مصطفی را وعده کرد الطاف حق                  گر بمیری تو نمیرد این سبق

من کتاب و معجزه‌ت را رافعم                       بیش و کم‌کن را ز قرآن مانعم

من ترا اندر دو عالم حافظم                         طاعنان را از حدیثت رافضم

کس نتاند بیش و کم کردن درو                    تو به از من حافظی دیگر مجو

رونقت را روز روز افزون کنم                          نام تو بر زر و بر نقره زنم

منبر و محراب سازم بهر تو                         در محبت قهر من شد قهر تو

نام تو از ترس پنهان می‌گوند                      چون نماز آرند پنهان می‌شوند

از هراس وترس کفار لعین                           دینت پنهان می‌شود زیر زمین

من مناره پر کنم آفاق را                             کور گردانم دو چشم عاق را

چاکرانت شهرها گیرند و جاه                       دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه

تا قیامت باقیش داریم ما                            تو مترس از نسخ دین ای مصطفی

ای رسول ما تو جادو نیستی                      صادقی هم‌خرقه‌ی موسیستی

هست قرآن مر تو را همچون عصا                 کفرها را در کشد چون اژدها

تو اگر در زیر خاکی خفته‌ای                        چون عصایش دان تو آنچ گفته‌ای

قاصدان را بر عصایش دست نی                   تو بخسپ ای شه مبارک خفتنی

تن بخفته نور تو بر آسمان                          بهر پیکار تو زه کرده کمان

فلسفی و آنچ پوزش می‌کند                       قوس نورت تیردوزش می‌کند

آنچنان کرد و از آن افزون که گفت                  او بخفت و بخت و اقبالش نخفت

جان بابا چونک ساحر خواب شد                  کار او بی رونق و بی‌تاب شد

هر دو بوسیدند گورش را و تفت                   تا بمصر از بهر آن پیگار زفت

چون به مصر از بهر آن کار آمدند                   طالب موسی و خانه‌ی او شدند

اتفاق افتاد کان روز ورود                             موسی اندر زیر نخلی خفته بود

پس نشان دادندشان مردم بدو                    که برو آن سوی نخلستان بجو

چون بیامد دید در خرمابنان                         خفته‌ای که بود بیدار جهان

بهر نازش بسته او دو چشم سر                  عرش و فرشش جمله در زیر نظر

ای بسا بیدارچشم و خفته‌دل                    خود چه بیند دید اهل آب و گل

آنک دل بیدار دارد چشم سر                       گر بخسپد بر گشاید صد بصر

گر تو اهل دل نه‌ای بیدار باش                      طالب دل باش و در پیکار باش

ور دلت بیدار شد می‌خسپ خوش               نیست غایب ناظرت از هفت و شش

گفت پیغامبر که خسپد چشم من                لیک کی خسپد دلم اندر وسن

شاه بیدارست حارس خفته گیر                   جان فدای خفتگان دل‌بصیر

وصف بیداری دل ای معنوی                         در نگنجد در هزاران مثنوی

چون بدیدندش که خفتست او دراز               بهر دزدی عصا کردند ساز

ساحران قصد عصا کردند زود                       کز پسش باید شدن وانگه ربود

اندکی چون پیشتر کردند ساز                     اندر آمد آن عصا در اهتزاز

آنچنان بر خود بلرزید آن عصا                       کان دو بر جا خشک گشتند از وجا

بعد از آن شد اژدها و حمله کرد                   هر دوان بگریختند و روی‌زرد

رو در افتادن گرفتند از نهیب                         غلط غلطان منهزم در هر نشیب

پس یقینشان شد که هست از آسمان         زانک می‌دیدند حد ساحران

بعد از آن اطلاق و تبشان شد پدید               کارشان تا نزع و جان کندن رسید

پس فرستادند مردی در زمان                      سوی موسی از برای عذر آن

کامتحان کردیم و ما را کی رسد                   امتحان تو اگر نبود حسد

مجرم شاهیم ما را عفو خواه                      ای تو خاص الخاص درگاه اله

عفو کرد و در زمان نیکو شدند                     پیش موسی بر زمین سر می‌زدند

گفت موسی عفو کردم ای کرام                   گشت بر دوزخ تن و جانتان حرام

من شما را خود ندیدم ای دو یار                  اعجمی سازید خود را ز اعتذار

همچنان بیگانه‌شکل و آشنا                       در نبرد آیید بهر پادشا

پس زمین را بوسه دادند و شدند                 انتظار وقت و فرصت می‌بدند

 

جمع آمدن ساحران از مداین پیش فرعون و تشریفها یافتن و دست بر سینه زدن در قهر خصم او کی این بر ما نویس

 

تا بفرعون آمدند آن ساحران                       دادشان تشریفهای بس گران

وعده‌هاشان کرد و پیشین هم بداد              بندگان و اسپان و نقد و جنس و زاد

بعد از آن می‌گفت هین ای سابقان              گر فزون آیید اندر امتحان

برفشانم بر شما چندان عطا                        که بدرد پرده‌ی جود و سخا

پس بگفتندش به اقبال تو شاه                    غالب آییم و شود کارش تباه

ما درین فن صفدریم و پهلوان                      کس ندارد پای ما اندر جهان

-----------------پایان داستان  در مثنوی -------------------

ذکر موسی بند خاطرها شدست                 کین حکایتهاست که پیشین بدست

ذکر موسی بهر روپوشست لیک                  نور موسی نقد تست ای مرد نیک

موسی و فرعون در هستی تست               باید این دو خصم را در خویش جست

تا قیامت هست از موسی نتاج                   نور دیگر نیست دیگر شد سراج

این سفال و این پلیته دیگرست                   لیک نورش نیست دیگر زان سرست

گر نظر در شیشه داری گم شوی                 زانک از شیشه‌ست اعداد دوی

ور نظر بر نور داری وا رهی                          از دوی واعداد جسم منتهی

از نظرگاهست ای مغز وجود                        اختلاف ممن و گبر و جهود




نظرات دوستان:

» برای نوشتن نظرتان درباره داستان یا هر موضوع مرتبط با این جلسه، به قسمت "پیامها و نظرات" در همین صفحه(پایین‌) مراجعه کنید.


سان شان:
با سلام و احترام
آنچه که بنظرم میرسد:
مصر: سمبل ذهن فرعون سمبل نفس معبران ودرباریان سمبل ترفتد های گوناگون هویت فکری
عمران : انسان سالک زن عمران : عقل کل دوجوان ساحر :آخرین و زیرکترین ترفندهای نفس که با همه زیرکی و مهارت بدلیل بزرگ شدن موسی درون و تابیدن پرتو حقیقت از رمق افتاده اند.
پدر مرده: پیر راهنما که بر دنیا و نفس مرده ستاره موسی :تولد حقیقت در آسمان تاریک درون

فرعون ویا نفس انسان با جدیت و هزاران ترفند میخواهد مانع متجلی شدن حقیقت (موسی) دردرون انسان سالک شود چرا که ظهور حقیقت درون مساوی با مرگ نفس است .نفس همیشه با روی پوشیده و لباسهای مبدل و مجهزبه استدلالها و قضاوتهای عقل فریب و چشم سحرکن ظاهر میشود تا انسان متوجه توهمی بودن و حیله های آن نشود چرا که اگر سالک بتواند هویت فکری و ترفندهایش را ببیند و بشناسد که دیگر نفسی باقی نمی ماند، هویت فکری ( فرعون)چنان با حقیقت درون (موسی)دشمن است که حتی بمحض شنیدن نام او، تمامی اعوان و انصارش را جمع می کند تا با دادن وعده و وعیدهای آنچنانی ذهن آدم را از حقیقت درونیش کاملا دور سازد ، انسان هم که اگر در کیفیت ذاتیش نباشد فریفته ظواهر و مکر و حیله نفس میشود. حقیقت در باطن همه آدمیان هست و نباید مجذوب ظاهر اشخاص شد و در آدمهای بظاهر درویش و ریاضت کش سراغ آن را گرفت. زن عمران که سمبل حقیقت است وقتی جدیت سالک (عمران) را می بیند حتی در بدترین و مهلک ترین شرایطی که نفس( فرعون)بر شخص سالک فراهم کرده به او روی خوش نشان میدهد چون همانطور که سالک مشتاق حقیقت است ، حقیقت نیز مشتاق اوست ،برای قرین شدن با حقیقت بایستی همه ترفندهای نفس را از خانه ذهن بیرون کرد و در آنچنان سکوت عمیقی بود که حتی فرعون درون هم متوجه حضور حقیقت نشودو سالک نباید از قیل و قال و سرو صدای نفس در این هنگام دچار وهم و اندیشه شده دوباره به سوی ذهن کشیده شود بلکه بدون هیچ فکر و اندیشه ای در حالت سکوت و مشاهده قرار گیرد تا کودک درون( حقیقت) رشد کند و یقین داشته باشد که حیله خدا پر زورتر از حیله نفس است وقتی حقیقت و حالات خوش در درون سالک بروز می کند حتی از خودش نیز بایستی پنهان داشته و از طریق ذهن بخود بازگویش نکند و در ذهن هلهله و شادی سر ندهد تا دوباره گرفتار ذهن نشود. و همینطور از چشم حاسدان و عوامان و القائات جامعه نیز این حالات را پنهان بدارد و تا زمانیکه موسی درون به اندازه کافی رشد نکرده بایستی چهار چشمی مراقبش بود تا گرمای خواهش های نفسانی بر تنش نخورد. چون سگ نفس همیشه منتظر استخوان است تا جان بگیرد پس نباید لحظه ای از آن غافل شد و بدون سختی دادن به او بحال خود رهایش کرد ( دلیل اینکه موسی حقیقت در رحم زن عمران رشد میکند این است که حقیقت درون نمی تواند در ذهن عمران جان بگیرد بلکه بایستی در اثر سکوت و احتماء از ذهن جدا شده وبا عقل کل همنشین شد). پیدا شدن ستاره موسی در آسمان همان جرقه زدن نورحقیقت در درون سالک است که چون ستاره ای درخشان آسمان ذهن ظلمانی او را روشن کرده و نفس را به هراس می اندازد و نفس سخت تر از همیشه دست به حیله زده بلکه آن نور را خاموش کند. اینبار از دری دیگر آمده تا در وقت مناسب ضربه ای کاری بر فرد سالک فرود آورد و اما سالک نیز که حقیقت درونش در مدت نه ماه به اندازه ای رشد کرده که تمام وجودش را گرفته و دیگر از نفس نمی ترسد و عین آتش شده که اگر نفس دستش را به آن بزند حتما خواهد سوخت و یا آبی شده که نفس را در یک چشم زدن در خود غرق خواهد ساخت ، پس نگهبانان که سمبل لشکریان نفس هستند کجا می توانند درون آتش روند ویا بر آب بزنند که اول خود خواهند سوخت . وقتی موسی جان آن اندازه رشد کرد که دیگر حیله های نفس بر او کارگر نشود بصورت اژدهائی درآمده که بر نفس و عمالش میتازد و از تهدید های وی نمی ترسد و اگر فرعون نفس به عجز و لابه رو آورد و از سالک صاحب حقیقت بخواهد قدری بر او رحم بیاورد و مهلتش دهد که نفسی تازه کند تا بخیال خودش در وقت مناسب ضربه ای کاری بر سالک فرود آورد سالک بی آنکه با فکر و اندیشه با آن جدل کند ، میگذارد که افکار پلید و توهمی بیایند و بروند و از طولانی بودنشان و از بیحد بودنشان هراس بخود راه نمی دهد بلکه فقط نگاهشان می کند تا حدی که از اثر این مشاهده همه افکار خوش و ناخوش مبدل شده بصورت انرژی آزاد شده در خدمت سالک قرار میگیرند ، این سکوت و مشاهده همچون نوری مایه شادی و روشنی دل سالک شده واما چون اژدها بر سر افکار توهمی فرود می آید و بر من ذهنی همچون شب تاریک و ظلمانیست .آن دوجوان که سمبل آخرین ترفندهای ذهن هستند از مهارت و زیرکی فراوان در افسون کردن انسان برخوردارند ، بدلیل تابش نور حقیقت به درون سالک سست و بی رمق شده دیگر خیلی ریشه محکم و قوی ندارند بلکه با شنیدن حکایت موسی و دیدن نور حقیقت بسمت آن جذب شده و خود را هم سنخ و هم جنس با آن احساس می کنند و در حال مراقبه و سکون قرار می گیرند و از القائات جامعه کوردل و بظاهر بیدار گریخته به سوی کسی میروند که بظاهر مرده اما دلش بیداراست ، یعنی بر نفس اش مرده و از دنیا دل برکنده است. مرده بیدار دل چون نور جان، آنها را پذیرا شده و نشانه های حقیقت را در قالب الفاظ بر آنها بر می شمارد علت اینکه اجازه ندارد حقیقت را بر آنها آشکار کند این است که حقیقت را نمی توان بر کسی توضیح داد.نمی توان جلوی کسی گذاشت و گفت این حقیقت است بلکه با استفاده از لفظ جوینگان حقیقت را راهنمائی میکند ( مثل مثنوی معنوی) ، پیر اشاره میکند که انسانی که حقیقت وجود او را پرکرده ویا در کیفیت وجودیش قرار گرفته خواب و بیداری برایش فرق نمی کند ، او در صحرای عدم و نیستی بخواب هم رفته باشد اما دلش بیدار است و بکار خود مشغول و از جانب حققت روزی میخورد.بنابراین نمی توانید عصای حقیقت را از کسی دزدیده و از آن خود کنید بلکه باید تسلیمش شد ، و هویت فکری دیگر به هیچ ترفندی قادر نیست بر او بتازد چرا که نور جانش همچون اژدهائی شده بر او حمله ور میشود. اما متعلقات و دارائی های هویت فکری و ذهن را می توان در زمان غفلت و یا خواب ذهن از چنگش در آورد.مثلا اگر دانش خودشناسی در جان انسان اثر کرده باشد دزدیدنی نیست اما اگر صرفا یک اندوخته ذهنی باشدهرکسی می تواند آنرا بدزدد و مال خودش کند.و زمانی که جانشان پذیرای حقیقت شد حتی گناهانشان نیز تبدیل به حسنات میشود یعنی ترفندهای ذهن در خدمت حقیقت قرار میگیرند اما همچنان باید آنرا از ذهن و اندیشه اش مخفی بدارد و نخواهد لحظه ای به ذهن فرصت دهد که در خصوص آن بیندیشدو درذهن شادی کند و از آن تصویر بسازد تا هم از چشم حاسدان بیرونی محفوظش بدارد و هم خود دچار تکبر و غرور نشود.


دلبر:
تفسیر اول:
فرعون سمبل انسان ناآگاه است که تمام تلاشش را برای نابود کردن نفس میکند اما تلاش هایش بی نتیجه خواهد ماند. زیرا نفس اصلا وجود ندارد؛ موسی اصلا وجود ندارد! وقتی موسی به دنیا نیامده چه دلیلی دارد که فرعون این همه دست و پا بزند؟ تازه این دست و پاها کار را بدتر میکند و دیدیم که فرعون آن قدر دست و پا زد تا آخر نفس؛ متولد شد.
حالا جان عمه اش میخواهد موسی را نابود کند؛ تو خودت موسی را ساخته ای؛ حالا میخواهی آنرا نابود کنی!؟ عجب؟!
تو خودت با ترس ها و دست و پا زدن هایت نفس را ایجاد میکنی بعد خودت هم میخواهی آنرا نابود کنی
تفسیر دوم:
فرعون سمبل انسان اسیر پندار است که با اینکه مطالب خودشناسی را شنیده و میداند که باید سرانجام؛ مملکتش نابود شود ولی باز دست و پا میزند تا مانع نابودی آن شود.
ما با اینکه مطالب خودشناسی به ما تذکر داده که فقط حق قدرت مطلق است و چیزی به نام نفس فقط مقادیری تصویر است ولی باز دست و پا میزنیم تا مانع نابودی نفس شویم. گویا هنوز این را درک نکرده ایم که نفس تصویر است و ارزش ندارد؛ فقط شنیده ایم
تفسیر سوم:
موسی فردی است که هدایت یافته و میخواهد دیگران را نیز هدایت کند از جمله کسانی مثل فرعون را.
ولی موسی باید بداند که <>
نتیجه: اگر میخواهید دیگران را به خودشناسی دعوت کنید؛ولی آنها قبول نمیکنند؛ بدانید نخواهید توانست خیلی ها را هدایت کنید پس الکی زور نزنید
تفسیر چهارم:
موسی فردی پاک و هدایت یافته است که به دستورات خودشناسی عمل کرده است ولی محیط اطرافش او را بسیار اذیت میکنند و خلاصه موسی مانند یک آهو در آغل خران است و این موسی بیچاره از طرف محیط اطراف مورد اذیت و طعنه و تهمت قرار میگیرد؛ یک روز به بهانه ی قتل! یک روز به بهانه ی ساحری!
و هر روز به او پیشنهاد میکنند:
بابا دست از این خودشناسی بردار؛ برو به سمت شخصیت! برو تعداد دوستانت را زیاد کن! برو تأیید دوستت را دریافت کن
چرا تو این قدر خار و ذلیل شده ای؟ قبلن ها رئیس جمع بودی ولی حالا نمیتوانی یک کلمه جلوی جمع صحبت کنی؟ ای بی چاره! بیا تو گروه ما!
ولی موسی به آنها گفت:
اعمال من از من؛ و اعمال شما از شما؛ بروید به سلامت!؛ که من هرگز مردم نادان را نمی طلبم!!
نتیجه: اگر در راه خودشناسی مورد طعنه قرار گرفتید شما هم همان حرفی را بزنید که موسی زد! البته این حرف را در دلتان هم بگویید کافی است


تبکم:
مصر سرزمین وجود ماست که فرعون چنان سلطه‌ای بر آن پیدا کرده که به ظاهر کوچکترین بارقه و نمودی از حقیقت در آن به چشم نمیخورد و نفس با تمامی قوا به همراه اعوان و انصار خود موفق به گرفتن تمامی مرتبه‌ها و نفوذ در عمیق‌ترین لایه‌های وجود ما گردیده ... و تکیه اصلی کار و نیروی خود را هم بر استفاده از سحر و جادو گذاشته .... نماد پیشرفت در ترفندهای نفس که هر چه بیشتر سعی دارد نمایشی در راستای حقیقت داشته باشد ....
و چنان است که حتی ایجاد نطفه‌ای ابتدائی از آنچه به جز خودش و خواسته‌های خود می‌باشد را برنمی‌تابد ..... و با آماده باش کامل و همه جانبه در صدد محو هر گونه زمینه مساعد برمی‌آید ...
و بر خلاف داستان سلیمان و بلقیس که سلیمان از موضعی قدرتمند و برتر و با تسلط با قضایا برخورد میکرد ..... اینجا موقعیت برتر و مسلط را نفس در دست دارد .... و به لحاظ قدمت و سابقه‌ای که پیدا کرده ضمن گسترش قدرت و سلطه خود به نهانی‌ترین قسمتهای وجود ما، دایره وسیع‌تری از همراهان و روشهای متنوع و پیچیده‌تری پیدا نموده است .....
مانند نقطه اوج تاریکی در نیمه شب ..... در این ظلمات چه تصوری از ذره‌ای روشنی میتواند وجود داشته باشد و چگونه تعریفی از نور در این تاریکی میتوان ارائه داد ؟ ....
بسته شدن نطفه موسی و ظهور ستاره نبوت در آسمان و تحکیم مقدمات رشد و ظهور وی ، اشاره به بی بدیل بودن سنت الهی دارد که نور حقیقت هیچگاه خاموش نخواهد شد ....

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ..... سوگند به ستاره، چون فرود مى‏آيد ....... سوره نجم آیه یک
پیدا شدن زمینه حضور موسی و فراهم شدن محیط رشد و نمو او در داخل خانه فرعون علیرغم تمامی اقدامات فرعون برای از بین بردن او ، نماد نزدیکی و تو در تو بودن نفس و ذهن با حقیقت وجود دارد ... و اشاره به این مطلب که بودن نیرویی با قدرتی همانند فرعون در درون انسان به خودی خود و تا زمانیکه در راستای حقیقت باشد ایراد و اشکالی ندارد و مشکل از زمانی بروز میکند که نیروی سازنده‌ای که میتواند در جهت رشد به کار گرفته شود ..... به بیراهه رفته و رشدی غیرلازم و خودسر پیدا میکند ....

شاید از لحاظ بیرونی بتوان از فیلمهایی تخیلی مثال آورد که سرانجام روبوتها و کامپیوترهای با هوش بالا که توسط بشر ساخته شده‌اند موفق میشوند کنترل اوضاع را به دست گرفته و با کسب توانائیهای عقلی انسان منهای جنبه حقیقتگرای وجود وی، باعث خرابی و ویرانی شوند ......

ممنون


نام: دلبر
موسی فردی بود که پیش فرعون بود و اسیر هویت فکری بود. اما شرایطی باعث شد تا هویتش ناجور شود. او از آن شهر هویت زده فرار کرد و به روستایی باصفا قدم گذاشت؛ که محل خوبی هم برای خلوت بود.الخصوص که دو دختر پیامبر نیز در آنجا زندگی میکردند؛ و میتوانستند هم نشین خوبی برای او باشند(!)
چرا اینطوری نگاه میکنید؟ منظورم از راه شرعی اش است(!). القصه: موسی 10 سال در آنجا اقامت کرد و اتفاقا همانجا بود که حقیقت را دید. او ابتدا از حقیقت ترسید و او را یک اژدها پنداشت که میخواهد هویتش را بخورد. اما پس از اینکه بیشتر با حقیقت آشنا شد او را یک ماه روشن دید. او پس از آن تصمیم گرفت فرعونیان را نیز به سوی حقیقت دعوت کند. اما آنها نه تنها حرف های او را نپذیرفتند بلکه او را دیوانه و ساحر خواندند. موسی به آنها گفت: ساحر واقعی کسی است که ریسمان را به صورت مار نمایش میدهد. وگرنه اژدهای من که واقعیست!
بنی اسرائیلی ها گفتند: البته راست میگویی! جنس مار های ما از ریسمان است! ولی آیا منظور سمبلیکی از این حرف داری؟
موسی گفت: بله. همچنانکه این مار ها ذاتا از جنس ریسمان هستند؛ هویت فکری نیز ذاتا از جنس تصویر است. و واقعیت ندارد.همچنانکه آن مار ها در واقعیت وجود ندارند؛ هویت فکری نیز در واقعیت وجود ندارد؛ ولی جامعه ما را سحر کرده است؛ ما را گول زده است؛ ما را گول زده تا هویت را ببینیم.
فرعونی ها حرف های موسی را قبول کردند و یک صدا گفتند: هویت وجود ندارد. ولی فرعون گفت: هرکس حرف های موسی را قبول کند او را بی شخصیت و بی چیز معرفی میکنم. ناگهان همه ی مردم گفتند: نه ما غلط کردیم. جون خودت ما را بی شخصیت معرفی نکن.
موسی وقتی دید فرعونیان حاضر نیستند دست از حماقتشان بردارند تصمیم گرفت آنهایی که میشود به آنها امید داشت را بردارد و به یک جای دور ببرد. اما فرعونی ها باز جلوی راه موسی را سد کردند و به دنبال او به راه افتادند.اینجا بود که حاکم بزرگ(که خدا باشد!) دیگر طاقت نیاورد و آنها را کشت و با کشتن آنها هویت فکری آنها را نیز نابود کرد. یاران موسی از غرق شدن فرعون تعجب کردند و گفتند:
چگونه فردی که این همه دارای هویت بزرگی بود به یک آن بی هویت شد و نابود شد؟
آنها تصمیم گرفتند هیچ وقت راه هویت را در پیش نگیرند تا به سرنوشت فرعون دچار نشوند. موسی و یارانش سالها باهم در کنار رود نیل به خوبی و خوشی زندگی کردند. قصه ی ما به سر رسید کلاغه هم مثل همیشه به خونش نرسید بدبخت!

------

 

 


 

---------

Share

»
در صورتیکه دربارهٔ مطالب این جلسه نظری دارید، می‌توانید در قسمت "پیام‌ها و نظرات" (در پائین) نظرتان را بنویسید.
 

 
» اگر سئوالی دارید، لطفاً قبل از ارسال سئوالتان، به بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه مراجعه نمائید.
   

» اگر برای تهیه DVD جلسات شرح مثنوی سئوال دارید، لطفاً فقط از طریق صفحه سفارش DVD اقدام کنید. توضیح کامل داده شده است.
 

                                                                                              -------

پیام‌ها و نظرات:

 شما می‌توانید بوسیلهٔ فرم زیر پیام و نظر خود درباره این برنامه را بنویسید. سپس دکمهٔ Submit را کلیک کنید:

نام:
آدرس ایمیل(لطفاً بدقت وارد نمایید):
متن پیام:


 

برای دانلود فایلهای صوتی و متن جلسات گذشته، به صفحه‌ی آرشیو مراجعه نمایید.

 
 

اطلاعات مرتبط:

» فایل‌ متنی خلاصه‌برداری جلسات اول تا سیزدهم، توسط خانم سوگند:  

» معرفی لینک "مقدمهٔ جلسات شرح مثنوی" تهیه شده توسط آقا و خانم اسلامی:

دوستان تازه‌وارد حتماً لینک فوق را مطالعه نمایند.

 

---------

 جلسات پیش:

 
»
دانلود تمامی فایل‌های صوتی جلسات گذشته از طریق مراجعه به صفحهٔ آرشیو: به این صفحه مراجعه نماييد:

 

 

» برای سفارش  DVD مجموعه فایل های صوتی(mp3) و متن(pdf) جلسات گذشته، اینجا کلیک کنید.

روی تصویر DVD کلیک کنید:

 

---------
 

 

.: پیـوندها :.
 
 

---------

 

.: تماس با ما :.
 
برای ارتباط با گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:
 
 
همچنین می‌توانید در گروه این جلسات در سایت فیس‌بوک عضو شوید: