.: آشنایی با جلسات شرح مثنوی :.


 

ثبت‌نام در خبـرنامه

 

برای عضویت در خبرنامه، آدرس دقیق ایمیل خود را در کادر زیر وارد کرده و دکمهٔ عضویت را کلیک کنید:

ایمیل شما:

در کمتر از یک دقیقه ایمیلی از طرف سایت گوگل برایتان فرستاده می‌شود که باید لینکی که در آن هست را کلیک کنید تا عضویت شما تأیید(ثبت) شود. بدین ترتیب در لیست خبرنامهٔ سایت قرار می‌گیرید و هرگونه خبر جدید و اطلاعات جلسهٔ آنلاین یا هر برنامهٔ تازه‌ای که ارائه شود، از طریق ایمیل‌تان به اطلاعتان خواهد رسید.

» اگر ایمیلی از طرف گوگل دریافت نکنید بدین معنی است که آدرس ایمیل خود را صحیح وارد نکرده‌اید.

» پس از ثبت عضویت، آدرس ایمیل Panevis.Newsletter@Gmail.com را به بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمائید. در غیر اینصورت ممکن است ایمیل‌های خبرنامه را دریافت ننمایید.


لوگوی جلسات

 
 

نظرسنجی


پیـوندها

تازه‌ترین خبرنامه آرشیو آنلاین جلسات شرح مثنوی معنوی
 سفارش DVD آرشیو جلسات شرح مثنوی
راهنمای جامع برنامهٔ Paltalk
صفحهٔ جلسات شرح مثنوی در facebook
سایت محمدجعفر مصفا

 
کلوب مثنوی معنوی مولانا
معرفی کتاب، CD ، مقاله، سایت و وبلاگ
 
کتابخانه شعر
رادیو حافظ

رادیو سعدی
رادیو مولانا
کتاب‌های صوتی خودشناسی

 لغتنامه فارسی به فارسی
 
صفحه اصلی کل جلسات (مولانا، حافظ، سعدی ...)
 

آرشیو صوتی و متن
 
بروی کلمهٔ "مثنوی معنوی" کلیک کنید:


پادکست جلسات شرح مثنوی معنوی مولانا

بروی تصویر iPod کلیک کنید:



سفارش DVD تمامی جلسات برگزار شدهٔ شرح مثنوی

بروی تصویر DVD کلیک کنید:



اهدای کمک به برنامه‌ها

بروی کلمهٔ Donate کلیک کرده و توضیحات را بخوانید:


تماس با ما

برای ارتباط با تیم گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:

کلوب جلسات شرح مثنوی در سایت facebook :


جستجو

در متن داستان‌ها و غزلیات


Share
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

<---- برای شنیدن توضیحات مربوط به جلسات آنلاین شرح مثنوی و غزلیات مولانا بر روی دکمهٔ پخش کنار صفحه کلیک کنید
 


 

 

 

   

» معرفی: این وبلاگ جهت مدیریت جلسات اینترنتی(تله‌کنفرانس) شرح و تفسیر داستانهای مثنوی معنوی مولانا و نیز شرح غزلیات شمس تبریزی(دیوان شمس) است. این جلسات از سال 2003 میلادی بصورت Online در سرویس‌های مخصوص تله‌کنفرانس مانند Paltalk ، Yahoo Messenger ، inSpeak ، FarToFar و Woozab برگزار می‌شد و علاقمندان از ایران، اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا، هندوستان، روسیه و کشورهای دیگر بشکل Online حضور می‌یافتند. آرشیو تمامی جلسات برگزار شده بصورت صوتی (mp3) و نیز متن (pdf) در صفحهٔ آرشیو قرار دارد و می‌توانید بصورت رایگان آنها را دانلود نموده و استفاده نمایید.

   در ماه مارس سال 2008 بعلت ضعیف شدن شدید خط اینترنت در ایران برگزاری این جلسات بصورت Online برای مدتی متوقف شد و بمدتی برنامه‌ها بشکل ارسال خبرنامه ارائه گردید و چندین جلسه بصورت Offline برگزار شد. اما از جلسه 101 به بعد، برنامه‌ها دوباره بشکل Online برگزار می‌شوند. بدین شکل که: ابتدا در خبرنامه جلسات عضو می‌شوید، سپس هر هفته یا هر ده روز یکبار به ایمیل شما خبرنامه فرستاده می‌شود و در این خبرنامه، توضیحات، دستور کار و برنامهٔ جلسهٔ آنلاین، روز و زمان برگزاری جلسه و نحوهٔ شرکت در جلسهٔ آنلاین همه آورده می‌شود. نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.


»
عضویت در خبرنامه: بنابراین جهت استفاده و ارتباط با این برنامه‌ها، لازم است در خبرنامه(Newsletter) عضو شوید: جهت عضویت، در سمت راست این صفحه، در قسمت خبرنامه،  یا در کادر پایین، آدرس email خود را بدقت وارد نمایید، و آنگاه دکمهٔ "عضویت" را کلیک نمایید:
 
ایمیل دقیق شما:


سپس در کمتر از یک دقیقه ایمیلی از طرف سایت گوگل برایتان فرستاده می‌شود که باید لینکی که در آن هست را کلیک کنید تا عضویت شما تأیید(ثبت) شود.(اگر ایمیلی از طرف گوگل دریافت نکنید بدین معنی است که آدرس ایمیل خود را صحیح وارد نکرده‌اید.) بدین ترتیب در لیست خبرنامهٔ سایت قرار می‌گیرید و هرگونه خبر جدید و جلسه آنلاین یا هر برنامهٔ تازه‌ای که ارائه شود، از طریق پست الکترونیکتان به اطلاعتان خواهد رسید.
 

  پس از تأیید ایمیل عضویت در خبرنامه، لازم است برای اینکه مطمئن شوید ایمیل‌های خبرنامه در فولدر Spam ، Bulk یا Junk ایمیل‌تان نرود، آدرس ایمیل Panevis.Newsletter@Gmail.com را به بخش Contacts سرویس ایمیل خود اضافه(Add) نمایید.
 
توجه: عضویت به روش فوق، بصورت اتوماتیک است و توسط سایت گوگل انجام می‌شود. اگر نمی‌توانید بوسیله روش فوق عضو شوید، می‌توانید یک ایمیل با موضوع Molana Newsletter به آدرس Panevis.Newsletter@Gmail.com ارسال نمایید تا شما را عضو کنیم.

   خبرنامه‌ها معمولاًً هر دو هفته یکبار، چهارشنبه یا پنجشنبه،‌ و با عنوان Newsletter از طرف Panevis به ایمیل شما ارسال می‌شود. چنانچه آنها را در فولدر Inbox خود دریافت نمی‌کنید، فولدر Spam ، Bulk یا Junk خود را چک نمایید.
نمونهٔ خبرنامه‌های ارسال شده برای اعضاء را در صفحهٔ تازه‌ترین خبرنامه(در قسمت آرشیو آن) می‌توانید ببینید.
 
» آرشیو جلسات برگزار شده: اعضای جدید، حتماْ فایل صدای جلسات گذشته (بخصوص جلسهٔ اول تا دوازدهم) را گوش دهند. مباحث این جلسات بهم مرتبطند. آرشیو فایل‌های صوتی جلسات گذشته همراه با متن اشعار مورد شرح و تفسیر، در صفحهٔ آرشیو آمده است. به صفحهٔ آرشیو مراجعه نموده  و فایل‌ها را دانلود نمائید و بوسیله هر گوشی مبایل، mp3 player یا هر دستگاه و برنامه پخش‌کننده mp3 می‌توانید از فایل‌های صوتی استفاده نمائید. DVD کامل آرشیو را نیز می‌توانید از طریق صفحهٔ آرشیو سفارش دهید.
 
 
توصیه: از بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه حتماً دیدن کنید. همچنین اطلاعات مفید زیادی دربارهٔ این جلسات در ستون سمت راست همین صفحه آورده شده است.

 
 
 
 

 
>---------------========--------------<
 
توضیحات کلی دربارهٔ استفاده از برنامه‌ها: بروی دکمهٔ پخش صدا کلیک کنید.
 
 

      فایل‌های صوتی هر جلسه، چند روز بعد از برگزاری آن، در صفحهٔ مخصوص آن جلسه و نیز در صفحهٔ آرشیو قرار داده می‌شوند.
 
>-----------===============================================----------<

 

جلسهٔ پنجاه و هشتم:

  
   دوستان تازه‌وارد، قبل از شرکت در جلسات آنلاین، فایل‌های جلسات ابتدایی و نیز صفحهٔ مقدمهٔ جلسات را گوش دهند و بخوانند.
 
 
مهم: جلسات در برنامهٔ Paltalk برگزار می‌گردد. راهنمای جامع برنامهٔ پالتاک را با کلیک بروی اینجــا می‌توانید بخوانید. اگر قبلاً برنامه پالتاک را نصب کرده بودید، لازم است آن را دوباره دانلود و نصب کنید. این برنامه update شده است.
 

--------


»
برنامهٔ این جلسه:  داستان زن و مرد عرب - بخش اول - این داستان در چهار جلسه شرح و تفسیر شده است.

        
شرح و تفسیر "قصه‌ی اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی" از دفتر اول، بیت 2244

  
        + متن حکایات‌ مورد بررسی در این جلسه در ادامه آمده است.



»
شنیدن و دانلود فایل‌های صوتی این جلسه:


      با مراجعه به صفحهٔ آرشیو می‌توانید فایل‌های صوتی این جلسه را دانلود کنید. -> صفحهٔ آرشیو

 


» متن داستان این جلسه:

     + پس از خواندن داستان، در صورت تمایل، نظر و تفسیر خود را از طریق بخش "پیام‌ها و نظرات" در پایین صفحه، ارسال نمائید.
 

 

این جهان نفیست در اثبات جو                    صورتت صفرست در معنیت جو

جان شور تلخ پیش تیغ بر                          جان چون دریای شیرین را بخر

ور نمی‌دانی شدن زین آستان                    باری از من گوش کن این داستان

 

دفتر اول، بیت 2244

 

قصه‌ی خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود و نظیر خود نداشت

 

یک خلیفه بود در ایام پیش                         کرده حاتم را غلام جود خویش

رایت اکرام و داد افراشته                             فقر و حاجت از جهان برداشته

بحر و در از بخششش صاف آمده                 داد او از قاف تا قاف آمده

در جهان خاک ابر و آب بود                          مظهر بخشایش وهاب بود

از عطااش بحر و کان در زلزله                       سوی جودش قافله بر قافله

قبله‌ی حاجت در و دروازه‌اش                       رفته در عالم بجود آوازه‌اش

هم عجم هم روم هم ترک و عرب                مانده از جود و سخااش در عجب

آب حیوان بود و دریای کرم                          زنده گشته هم عرب زو هم عجم

 

 

قصه‌ی اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی

 

یک شب اعرابی زنی مر شوی را                 گفت و از حد برد گفت و گوی را

کین همه فقر و جفا ما می‌کشیم                جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم

نان‌مان نه نان خورش‌مان درد و رشک           کوزه‌مان نه آب‌مان از دیده اشک

جامه‌ی ما روز تاب آفتاب                            شب نهالین و لحاف از ماهتاب

قرص مه را قرص نان پنداشته                      دست سوی آسمان برداشته

ننگ درویشان ز درویشی ما                       روز شب از روزی اندیشی ما

خویش و بیگانه شده از ما رمان                   بر مثال سامری از مردمان

گر بخواهم از کسی یک مشت نسک           مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک

مر عرب را فخر غزوست و عطا                     در عرب تو همچو اندر خط خطا

چه غزا ما بی‌غزا خود کشته‌ایم                   ما به تیغ فقر بی سر گشته‌ایم

چه عطا ما بر گدایی می‌تنیم                      مر مگس را در هوا رگ می‌زنیم

گر کسی مهمان رسد گر من منم                شب بخسپد قصد دلق او کنم

...

حال ما اینست در فقر و عنا                        هیچ مهمانی مبا مغرور ما

قحط ده سال ار ندیدی در صور                     چشمها بگشا و اندر ما نگر

ظاهر ما چون درون مدعی                          در دلش ظلمت زبانش شعشعی

از خدا بویی نه او را، نه اثر                          دعویش افزون ز شیث و بوالبشر

دیو ننموده ورا هم نقش خویش                   او همی‌گوید ز ابدالیم بیش

حرف درویشان بدزدیده بسی                      تا گمان آید که هست او خود کسی

خرده گیرد در سخن بر بایزید                       ننگ دارد از درون او یزید

بی‌نوا از نان و خوان آسمان                        پیش او ننداخت حق یک استخوان

او ندا کرده که خوان بنهاده‌ام                       نایب حقم خلیفه‌زاده‌ام

الصلا ساده‌دلان پیچ پیچ                             تا خورید از خوان جودم سیر، هیچ

سالها بر وعده‌ی فردا کسان                        گرد آن در گشته فردا نارسان

دیر باید تا که سر آدمی                              آشکارا گردد افزون و کمی

زیر دیوار بدن گنجست یا                            خانه‌ی مارست و مور و اژدها

چونک پیدا گشت کو چیزی نبود                   عمر طالب رفت، آگاهی چه سود

 

...

 

صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن

 

شوی گفتش چند جویی دخل و کشت؟        خود چه ماند از عمر؟ افزون‌تر گذشت

عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد                     زانک هر دو همچو سیلی بگذرد

خواه صاف و خواه سیل تیره‌رو                     چون نمی‌پاید دمی از وی مگو

اندرین عالم هزاران جانور                           می‌زید خوش‌عیش بی زیر و زبر

شکر می‌گوید خدا را فاخته                         بر درخت و برگ شب ناساخته

حمد می‌گوید خدا را عندلیب                      کاعتماد رزق بر تست ای مجیب

باز دست شاه را کرده نوید                         از همه مردار ببریده امید

همچنین از پشه‌ گیری تا به پیل                  شد عیال الله و حق نعم المعیل

این همه غمها که اندر سینه‌هاست             از بخار و گرد باد و بود ماست

این غمان بیخ‌کن چون داس ماست              این چنین شد و آنچنان وسواس ماست

دان که هر رنجی ز مردن پاره‌ایست              جزو مرگ از خود بران گر چاره‌ایست

چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت                   دان که کلش بر سرت خواهند ریخت

جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا                  دان که شیرین می‌کند کل را خدا

دردها از مرگ می‌آید رسول                        از رسولش رو مگردان ای فضول

هر که شیرین می‌زید او تلخ مرد                  هر که او تن را پرستد جان نبرد

گوسفندان را ز صحرا می‌کشند                   آنک فربه‌تر مر آن را می‌کشند

شب گذشت و صبح آمد ای تمر                   چند گیری این فسانه‌ی زر ز سر

تو جوان بودی و قانع‌تر بدی                         زر طلب گشتی خود اول زر بدی

رز بدی پر میوه چون کاسد شدی                 وقت میوه پختنت فاسد شدی

میوه‌ات باید که شیرین‌تر شود                     چون رسن‌تابان نه واپس‌تر رود

جفت مایی جفت باید هم‌صفت                   تا برآید کارها با مصلحت

جفت باید بر مثال همدگر                           در دو جفت کفش و موزه در نگر

گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا                 هر دو جفتش کار ناید مر ترا

جفت در یک خرد وان دیگر بزرگ                   جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ؟

راست ناید بر شتر جفت جوال                     آن یکی خالی و این پر مال مال

من روم سوی قناعت دل‌قوی                      تو چرا سوی شناعت می‌روی؟

مرد قانع از سر اخلاص و سوز                      زین نسق می‌گفت با زن تا بروز

 

نصحیت کردن زن مر شوی را ...

 

زن برو زد بانگ کای ناموس‌کیش                  من فسون تو نخواهم خورد بیش

ترهات از دعوی و دعوت مگو                       رو سخن از کبر و از نخوت مگو

...

زن ازین گونه خشن گفتارها                       خواند بر شوی جوان طومارها

 

نصیحت کردن مرد مر زن را ...

 

گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن                     فقر فخر آمد مرا بر سر مزن

مال و زر سر را بود همچون کلاه                   کل بود او کز کله سازد پناه

آنک زلف جعد و رعنا باشدش                      چون کلاهش رفت خوشتر آیدش

مرد حق باشد بمانند بصر                           پس برهنه به که پوشیده نظر

وقت عرضه کردن آن برده‌فروش                     بر کند از بنده جامه‌ی عیب‌پوش

ور بود عیبی برهنه‌ش کی کند                    بل بجامه خدعه‌ای با وی کند

گوید: این شرمنده است از نیک و بد             از برهنه کردن او از تو رمد

خواجه در عیبست غرقه تا به گوش              خواجه را مالست و مالش عیب‌پوش

کز طمع عیبش نبیند طامعی                      گشت دلها را طمعها جامعی

ور گدا گوید سخن چون زر کان                     ره نیابد کاله‌ی او در دکان

کار درویشی ورای فهم تست                      سوی درویشی بمنگر سست سست

زانک درویشان ورای ملک و مال                   روزیی دارند ژرف از ذوالجلال

...

 

در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا کی ویست هر کس را از چنبره‌ی وجود خود بیند تابه‌ی کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ

سرخ نماید چون تابه‌ها از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابه‌های دیگر او راست‌گوتر باشد و امام باشد

 

دید احمد را ابوجهل و بگفت                        زشت نقشی کز بنی‌هاشم شکفت

گفت احمد مر ورا که راستی                       راست گفتی گرچه کار افزاستی

دید صدیقش بگفت ای آفتاب                       نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب

گفت احمد راست گفتی ای عزیز                 ای رهیده تو ز دنیای نه چیز

حاضران گفتند ای شه هر دو را                    راست‌گو گفتی دو ضدگو را چرا؟

گفت من آیینه‌ام مصقول دست                    ترک و هندو در من آن بیند که هست

ای زن ار طماع می‌بینی مرا                       زین تحری زنانه برتر آ

آن طمع را ماند و رحمت بود                        کو طمع آنجا که آن نعمت بود

امتحان کن فقر را روزی دو تو                       تا به فقر اندر غنا بینی دوتو

صبر کن با فقر و بگذار این ملال                    زانک در فقرست عز ذوالجلال

سرکه مفروش و هزاران جان ببین                از قناعت غرق بحر انگبین

صد هزاران جان تلخی‌کش نگر                    همچو گل آغشته اندر گلشکر

ای دریغا مر ترا گنجا بدی                            تا ز جانم شرح دل پیدا شدی

این سخن شیرست در پستان جان              بی کشنده خوش نمی‌گردد روان

مستمع چون تشنه و جوینده شد                واعظ ار مرده بود گوینده شد

مستمع چون تازه آمد بی‌ملال                    صدزبان گردد به گفتن، گنگ و لال

چونک نامحرم در آید از درم                         پرده در پنهان شوند اهل حرم

ور در آید محرمی دور از گزند                        برگشایند آن ستیران روی‌بند

هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند                 از برای دیده‌ی بینا کنند

کی بود آواز چنگ و زیر و بم                        از برای گوش بی‌حس اصم

مشک را بیهوده حق خوش‌دم نکرد              بهر حس کرد و پی اخشم نکرد

حق زمین و آسمان بر ساخته‌ست               در میان بس نار و نور افراخته‌ست

این زمین را از برای خاکیان                         آسمان را مسکن افلاکیان

مرد سفلی دشمن بالا بود                         مشتری هر مکان پیدا بود

ای ستیره هیچ تو بر خاستی                      خویشتن را بهر کور آراستی

گر جهان را پر در مکنون کنم                        روزی تو چون نباشد چون کنم

ترک جنگ و ره‌زنی ای زن بگو                     ور نمی‌گویی به ترک من بگو

مر مرا چه جای جنگ نیک و بد                    کین دلم از صلحها هم می‌رمد

گر خمش گردی و گر نه آن کنم                    که همین دم ترک خان و مان کنم

 

مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن از گفته‌ی خویش

 

زن چو دید او را که تند و توسنست               گشت گریان، گریه خود دام زنست

گفت از تو کی چنین پنداشتم                     از تو من اومید دیگر داشتم

زن در آمد از طریق نیستی                         گفت من خاک شماام نی ستی

جسم و جان و هرچه هستم آن تست          حکم و فرمان جملگی فرمان تست

گر ز درویشی دلم از صبر جست                  بهر خویشم نیست آن بهر تو است

تو مرا در دردها بودی دوا                            من نمی‌خواهم که باشی بی‌نوا

جان تو کز بهر خویشم نیست این                از برای تستم این ناله و حنین

خویش من والله که بهر خویش تو                 هر نفس خواهد که میرد پیش تو

کاش جانت کش روان من فدا                      از ضمیر جان من واقف بدی

...

چون ز عفو تو چراغی ساختم                     توبه کردم اعتراض انداختم

می‌نهم پیش تو شمشیر و کفن                  می‌کشم پیش تو گردن را بزن

از فراق تلخ می‌گویی سخن؟                      هر چه خواهی کن ولیکن این مکن

زین نسق می‌گفت با لطف و گشاد              در میانه گریه‌ای بر وی فتاد

گریه چون از حد گذشت و های های             زآنکه بی گریه بد او خود دلربای

شد از آن باران یکی برقی پدید                    زد شراری در دل مرد وحید

آنک بنده‌ی روی خوبش بود مرد                   چون بود چون بندگی آغاز کرد؟

آنک از کبرش دلت لرزان بود                        چون شوی چون پیش تو گریان شود؟!

آنک از نازش دل و جان خون بود                   چونک آید در نیاز او چون بود

آنک در جور و جفااش دام ماست                 عذر ما چه بود چو او در عذر خاست

زین للناس حق آراستست                         زانچ حق آراست کي تانند جست

چون پی یسکن الیهاش آفرید                     کی تواند آدم از حوا برید

رستم زال ار بود وز حمزه بیش                    هست در فرمان اسیر زال خویش

آنک عالم مست گفتش آمدی                     کلمینی یا حمیرا می‌زدی

ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی                       باطنا مغلوب و زن را طالبی

این چنین خاصیتی در آدمیست                   مهر حیوان را کمست، آن از کمیست

 

در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل و یغلبهن الجاهل

 

گفت پیغامبر که زن بر عاقلان                      غالب آید سخت، و بر صاحب‌دلان

باز بر زن، جاهلان چیره شوند                     زانک ایشان تند و بس خیره روند

کم بودشان رقت و لطف و وداد                     زانک حیوانیست غالب بر نهاد

مهر و رقت وصف انسانی بود                      خشم و شهوت وصف حیوانی بود

پرتو حقست آن معشوق نیست                  خالقست آن گوییا مخلوق نیست

 

تسليم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود ...

 

مرد زان گفتن پیشمان شد چنان                 کز عوانی ساعت مردن، عوان

گفت خصم جان جان چون آمدم                   بر سر جان من لگدها چون زدم

مرد گفت ای زن پیشمان می‌شوم               گر بدم کافر مسلمان می‌شوم

 

در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا

ناموس نشکند

 

...

موسي و فرعون در هستي توست              بايد اين دو خصم را در خويش جست

چونک بی‌رنگی اسیر رنگ شد                    موسیی با موسیی در جنگ شد

چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی            موسی و فرعون دارند آشتی

چون عمارت دان تو وهم و رایها                   گنج نبود در عمارت جایها

در عمارت هستی و جنگی بود                   نیست را از هستها ننگی بود

 

~~~~

آب اندر ناودان عاریت است                         آب اندر ابر و دریا فطرت است

آسمان شو ابر شو باران ببار                       ناودان بارش کند، نبود بکار

آب باران باغ صد رنگ آورد                           ناودان همسايه در جنگ آورد

فکر و اندیشه‌ست مثل ناودان                      وحی و مکشوفست ابر و آسمان

~~~~

 

شرح اين فرض است گفتن، ليک من            بازمي‌گردم به قصهء مرد و زن

 

 

ادامهء داستان زن و مرد عرب

 

بيت 2616 دفتر اول

 

مخلص ماجرای عرب و جفت او

 

ماجرای مرد و زن را مخلصی                       باز می‌جوید درون مخلصی

ماجرای مرد و زن افتاد نقل                         آن مثال نفس خود می‌دان و عقل

این زن و مردی که نفسست و خرد               نیک بایستست بهر نیک و بد

وین دو بایسته درین خاکی‌سرا                    روز و شب در جنگ و اندر ماجرا

زن همی‌خواهد حویج خانگاه                      یعنی آب رو و نان و خوان و جاه

نفس همچون زن پی چاره‌گری                    گاه خاکی گاه جوید سروری

عقل خود زین فکرها آگاه نیست                  در دماغش جز غم الله نیست

گرچه سر قصه این دانه‌ست و دام                صورت قصه شنو اکنون تمام

...

 

دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و ...

 

مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف                  حکم داری تیغ برکش از غلاف

هرچه گویی من ترا فرمان برم                     در بد و نیک آمد آن ننگرم

...

گفت پیغامبر که حق فرموده است                من نگنجم هیچ در بالا و پست

در زمین و آسمان و عرش نیز                      من نگنجم این یقین دان ای عزیز

در دل مومن بگنجم ای عجب                      گر مرا جویی در آن دلها طلب

گفت ادخل فی عبادی تلتقی                      جنة من رویتی یا متقی

...

 

تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود را و قبول کردن او

 

گفت زن: یک آفتابی تافتست                     عالمی زو روشنایی یافتست

نایب رحمان خلیفه‌ی کردگار                       شهر بغدادست از وی چون بهار

گر بپیوندی بدان شه، شه شوی                 سوی هر ادبیر تا کی می‌روی؟

همنشینی با شهان چون کیمیاست            چون نظرشان کیمیایی خود کجاست؟

چشم احمد بر ابوبکری زده                         او ز یک تصدیق صدیق آمده

گفت من شه را پذیرا چون شوم؟                 بی بهانه سوی او من چون روم؟

نسبتی باید مرا یا حیلتی                          هیچ پیشه راست شد بی‌آلتی؟

همچو مجنونی که بشنید از یکی                که مرض آمد به لیلی اندکی

گفت: آوه بی بهانه چون روم؟                     ور بمانم از عیادت چون شوم؟

لیتنی کنت طبیبا حاذقا                             کنت امشی نحو لیلی سابقا

گفت: چون شاه کرم میدان رود                   عین هر بی‌آلتی آلت شود

زانک آلت دعوی است و هستی است          کار در بی‌آلتی و پستی است

گفت کی بی‌آلتی سودا کنم                       تا نه من بی‌آلتی پیدا کنم

پس گواهی بایدم بر مفلسی                     تا مرا رحمی کند شاه غنی

تو گواهی غیر گفت و گو و رنگ                    وا نما تا رحم آرد شاه شنگ

کین گواهی که ز گفت و رنگ بد                  نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد

صدق می‌خواهد گواه حال او                       تا بتابد نور او بی قال او

 

هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه سوی بغداد به امیرالمومنین بر پنداشت آنک آنجا هم قحط آبست

 

گفت زن: صدق آن بود کز بود خویش            پاک برخیزی تو از مجهود خویش

آب بارانست ما را در سبو                           ملکت و سرمایه و اسباب تو

این سبوی آب را بردار و رو                          هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو

گو که ما را غیر این، اسباب نیست              در مفازه هیچ به زین آب نیست

گر خزینه‌ش پر متاع فاخرست                      این چنین آبش نباشد، نادرست

چیست آن کوزه؟ تن محصور ما                   اندرو آب حواس شور ما

ای خداوند این خم و کوزه‌ی مرا                    در پذیر، از فضل الله اشتری

کوزه‌ای با پنج لوله‌ی پنج حس                    پاک دار این آب را از هر نجس

تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر                 تا بگیرد کوزه‌ی من خوی بحر

تا چو هدیه پیش سلطانش بری                  پاک بیند باشدش شه مشتری

بی‌نهایت گردد آبش بعد از آن                      پر شود از کوزه‌ی من، صد جهان

لوله‌ها بر بند و پر دارش ز خم                      گفت غضوا عن هوا ابصارکم

ریش او پر باد کین هدیه کراست؟                 لایق چون او شهی، اینست راست

زن نمی‌دانست کانجا برگذر                        هست جاری دجله‌ای همچون شکر

در میان شهر چون دریا روان                        پر ز کشتیها و شست ماهیان

رو بر سلطان و کار و بار بین                        حس تجری تحتها الانهار بین

این چنین حسها و ادراکات ما                      قطره‌ای باشد در آن نهر صفا

 

در نمد دوختن زن عرب سبوی آب باران را و مهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب

 

مرد گفت: آری سبو را سر ببند                    هین که این هدیه‌ست ما را سودمند

در نمد در دوز تو این کوزه را                        تا گشاید شه به هدیه روزه را

کین چنین اندر همه آفاق نیست                 جز رحیق و مایه‌ی اذواق نیست

زانک ایشان ز آبهای تلخ و شور                   دایما پر علت‌اند و نیم‌کور

مرغ کاب شور باشد مسکنش                    او چه داند جای آب روشنش

ای که اندر چشمه‌ی شورست جات             تو چه دانی شط و جیحون و فرات؟

ای تو نارسته ازین فانی رباط                      تو چه دانی محو و سکر و انبساط؟

ور بدانی نقلت از اب و جدست                    پیش تو این نامها چون ابجدست

ابجد و هوز چه فاش است و پدید                 بر همه طفلان و معنی بس بعید

پس سبو برداشت آن مرد عرب                    در سفر شد می‌کشیدش روز و شب

بر سبو لرزان بد از آفات دهر                        هم کشیدش از بیابان تا به شهر

زن مصلا باز کرده از نیاز                              رب سلم ورد کرده در نماز

که نگه‌دار آب ما را از خسان                        یا رب آن گوهر بدان دریا رسان

گرچه شویم آگهست و پر فنست                 قطره‌ای زینست کاصل گوهرست

خود چه باشد گوهر؟ آب کوثرست                لیک گوهر را هزاران دشمنست

از دعاهای زن و زاری او                              وز غم مرد و گران‌باری او

سالم از دزدان و از آسیب سنگ                  برد تا دار الخلافه بی‌درنگ

دید درگاهی پر از انعامها                            اهل حاجت گستریده دامها

دم بدم هر سوی صاحب‌حاجتی                  یافته زان در عطا و خلعتی

بهر گبر و مومن و زیبا و زشت                      همچو خورشید و مطر بل چون بهشت

دید قومی درنظر آراسته                             قوم دیگر منتظر بر خاسته

خاص و عامه از سلیمان تا بمور                   زنده گشته چون جهان از نفخ صور

اهل صورت در جواهر بافته                          اهل معنی بحر معنی یافته

آنک بی همت چه با همت شده                  وانک با همت چه با نعمت شده

 

در بیان آنک چنانک گدا عاشق کرمست و ...

 

بانگ می‌آمد که ای طالب بیا                      جود محتاج گدایان چون گدا

جود می‌جوید گدایان و ضعاف                      همچو خوبان کآینه جویند صاف

روی خوبان ز آینه زیبا شود                         روی احسان از گدا پیدا شود

پس ازین فرمود حق در والضحی:                 بانگ کم زن ای محمد بر گدا

چون گدا آیینه‌ی جودست، هان                   دم بود بر روی آیینه زیان

آن یکی جودش گدا آرد پدید                        و آن دگر بخشد گدایان را مزید

پس گدایان آیت جود حقند                          وانک با حقند، جود مطلقند

وانک جز این دوست، او خود مرده‌ایست        او برین در نیست، نقش پرده‌ایست

 

....

 

پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی و پذیرفتن هدیه‌ی او را

 

آن عرابی از بیابان بعید                              بر در دار الخلافه چون رسید

پس نقیبان پیش او باز آمدند                       بس گلاب لطف بر جیبش زدند

حاجت او فهمشان شد بی مقال                 کار ایشان بد عطا پیش از سوال

پس بدو گفتند یا وجه العرب                        از کجایی؟ چونی از راه و تعب

گفت: وجهم گر مرا وجهی دهید                  بی وجوهم چون پس پشتم نهید

ای که در روتان نشان مهتری                      فرتان خوشتر ز زر جعفری

ای که یک دیدارتان دیدارها                         ای نثار دیدتان دینارها

ای همه ینظر بنور الله شده                        بهر بخشش از بر شه آمده

تا زنید آن کیمیاهای نظر                            بر سر مسهای اشخاص بشر

من غریبم از بیابان آمدم                            بر امید لطف سلطان آمدم

بوی لطف او بیابانها گرفت                           ذره‌های ریگ هم جانها گرفت

تا بدین جا بهر دینار آمدم                           چون رسیدم مست دیدار آمدم

بهر نان شخصی سوی نانبا دوید                 داد جان چون حسن نانبا را بدید

بهر فرجه شد یکی تا گلستان                     فرجه‌ی او شد جمال باغبان

همچو اعرابی که آب از چه کشید                آب حیوان از رخ یوسف چشید

رفت موسی کآتش آرد او بدست                  آتشی دید او که از آتش برست

من برین در طالب چیز آمدم                        صدر گشتم چون به دهلیز آمدم

آب آوردم به تحفه بهر نان                           بوی نانم برد تا صدر جنان

رستم از آب و ز نان همچون ملک                بی‌غرض گردم برین در چون فلک

بی‌غرض نبود به گردش در جهان                  غیر جسم و غیر جان عاشقان

 

...

این سخن پایان ندارد ای غلام                     روز بیگه شد حکایت کن تمام

 

سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه

 

آن سبوی آب را در پیش داشت                   تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت

گفت: این هدیه بدان سلطان برید                سایل شه را ز حاجت وا خرید

آب شیرین و سبوی سبز و نو                      ز آب بارانی که جمع آمد به گو

خنده می‌آمد نقیبان را از آن                        لیک پذرفتند آن را همچو جان

زانک لطف شاه خوب با خبر                        کرده بود اندر همه ارکان اثر

خوی شاهان در رعیت جا کند                     چرخ اخضر خاک را خضرا کند

شه چو حوضی دان حشم چون لوله‌ها         آب از لوله روان در گوله‌ها

چونک آب جمله از حوضیست پاک               هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک

ور در آن حوض آب شورست و پلید               هر یکی لوله همان آرد پدید

زانک پیوستست هر لوله به حوض               خوض کن در معنی این حرف خوض

لطف شاهنشاه جان بی‌وطن                     چون اثر کردست اندر کل تن

لطف عقل خوش‌نهاد خوش‌نسب                 چون همه تن را در آرد در ادب؟

عشق شنگ بی‌قرار بی سکون                  چون در آرد کل تن را در جنون؟

لطف آب بحر کو چون کوثرست                    سنگ‌ریزه‌ش جمله در و گوهرست

زین همه انواع دانش روز مرگ                     دانش فقرست ساز راه و برگ

 

حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان

 

آن یکی نحوی به کشتی در نشست            رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست

گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا                 گفت نیم عمر تو شد در فنا

دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب               لیک آن دم کرد خامش از جواب

باد کشتی را به گردابی فکند                      گفت کشتیبان بدان نحوی بلند

هیچ دانی آشنا کردن بگو                           گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو

گفت کل عمرت ای نحوی فناست                زانک کشتی غرق این گردابهاست

محو می‌باید نه نحو اینجا بدان                    گر تو محوی بی‌خطر در آب ران

آب دریا مرده را بر سر نهد                           ور بود زنده ز دریا کی رهد

چون بمردی تو ز اوصاف بشر                       بحر اسرارت نهد بر فرق سر

ای که خلقان را تو خر می‌خوانده‌ای              این زمان چون خر برین یخ مانده‌ای

مرد نحوی را از آن در دوختیم                       تا شما را نحو محو آموختیم

فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف                   در کم آمد یابی ای یار شگرف

آن سبوی آب دانشهای ماست                    وان خلیفه دجله‌ی علم خداست

ما سبوها پر به دجله می‌بریم                     گرنه خر دانیم خود را، ما خریم

باری اعرابی بدان معذور بود                        کو ز دجله غافل و بس دور بود

گر ز دجله با خبر بودی چو ما                      او نبردی آن سبو را جا بجا

بلک از دجله چو واقف آمدی                        آن سبو را بر سر سنگی زدی

 

قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی‌نیازی از آن هدیه و از آن سبو

 

چون خلیفه دید و احوالش شنید                 آن سبو را پر ز زر کرد و مزید

آن عرب را کرد از فاقه خلاص                       داد بخششها و خلعتهای خاص

کین سبو پر زر به دست او دهید                  چونک واگردد سوی دجله‌ش برید

از ره خشک آمدست و از سفر                    از ره دجله‌ش بود نزدیکتر

چون به کشتی در نشست و دجله دید         سجده می‌کرد از حیا و می‌خمید

کای عجب لطف این شه وهاب را                 وان عجب‌تر کو ستد آن آب را

چون پذیرفت از من آن دریای جود                 آنچنان نقد دغل را زود زود؟

کل عالم را سبو دان ای پسر                      کو بود از علم و خوبی تا بسر

قطره‌ای از دجله‌ی خوبی اوست                   کان نمی‌گنجد ز پری زیر پوست

گنج مخفی بد ز پری چاک کرد                     خاک را تابان‌تر از افلاک کرد

گنج مخفی بد ز پری جوش کرد                   خاک را سلطان اطلس‌پوش کرد

ور بدیدی شاخی از دجله‌ی خدا                  آن سبو را او فنا کردی فنا

آنک دیدندش همیشه بی خودند                 بی‌خودانه بر سبو سنگی زدند

ای ز غیرت بر سبو سنگی زده                    وان شکستت خود درستی آمده

خم شکسته آب ازو ناریخته                        صد درستی زین شکست انگیخته

جزو جزو خم برقصست و بحال                     عقل جزوی را نموده این محال

نه سبو پیدا درین حالت نه آب                     خوش ببین والله اعلم بالصواب

چون در معنی زنی بازت کنند                     پر فکرت زن که شهبازت کنند

پر فکرت شد گل‌آلود و گران                         زانک گل‌خواری ترا گل شد چو نان

نان گلست و گوشت کمتر خور ازین              تا نمانی همچو گل اندر زمین

چون گرسنه می‌شوی سگ می‌شوی          تند و بد پیوند و بدرگ می‌شوی

چون شدی تو سیر مرداری شدی                بی‌خبر بی پا چو دیواری شدی

پس دمی مردار و دیگر دم سگی                 چون کنی در راه شیران خوش‌تگی

آلت اشکار خود جز سگ مدان                     کمترک انداز سگ را استخوان

زانک سگ چون سیر شد سرکش شود        کی سوی صید و شکار خوش دود

آن عرب را بی‌نوایی می‌کشید                    تا بدان درگاه و آن دولت رسید

حاش لله این حکایت نیست هین                 نقد حال ما و تست این خوش ببین

هم عرب ما هم سبو ما هم ملک                جمله ما یوفک عنه من افک

عقل را شو دان و زن این نفس و طمع          این دو ظلمانی و منکر، عقل شمع

گر شوم مشغول اشکال و جواب                  تشنگان را کی توانم داد آب

گر تو اشکالی بکلی و حرج                         صبر کن الصبر مفتاح الفرج

احتما کن احتما ز اندیشه‌ها                       فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها

احتماها بر دواها سرورست                        زانک خاریدن فزونی گرست

احتما اصل دوا آمد یقین                             احتما کن قوت جانت ببین

قابل این گفته‌ها شو گوش‌وار                      تا که از زر سازمت من گوش‌وار

 

..........

 

 

نظرات دوستان:

» برای نوشتن نظرتان درباره داستان یا هر موضوع مرتبط با این جلسه، به قسمت "پیامها و نظرات" در همین صفحه(پایین‌) مراجعه کنید.

 

 

---------

Share

»
در صورتیکه دربارهٔ مطالب این جلسه نظری دارید، می‌توانید در قسمت "پیام‌ها و نظرات" (در پائین) نظرتان را بنویسید.
 

 
» اگر سئوالی دارید، لطفاً قبل از ارسال سئوالتان، به بخش "پیوندها" در ستون سمت راست صفحه مراجعه نمائید.
   

» اگر برای تهیه DVD جلسات شرح مثنوی سئوال دارید، لطفاً فقط از طریق صفحه سفارش DVD اقدام کنید. توضیح کامل داده شده است.
 

                                                                                        --------

پیام‌ها و نظرات:

 شما می‌توانید بوسیلهٔ فرم زیر پیام و نظر خود درباره این برنامه را بنویسید. سپس دکمهٔ Submit را کلیک کنید:

نام:
آدرس ایمیل(لطفاً بدقت وارد نمایید):
متن پیام:


 

برای دانلود فایلهای صوتی و متن جلسات گذشته، به صفحه‌ی آرشیو مراجعه نمایید.

 
 

اطلاعات مرتبط:

» فایل‌ متنی خلاصه‌برداری جلسات اول تا سیزدهم، توسط خانم سوگند:  

» معرفی لینک "مقدمهٔ جلسات شرح مثنوی" تهیه شده توسط آقا و خانم اسلامی:

دوستان تازه‌وارد حتماً لینک فوق را مطالعه نمایند.

 

---------

 جلسات پیش:

 
»
دانلود تمامی فایل‌های صوتی جلسات گذشته از طریق مراجعه به صفحهٔ آرشیو: به این صفحه مراجعه نماييد:

 

 

» برای سفارش  DVD مجموعه فایل های صوتی(mp3) و متن(pdf) جلسات گذشته، اینجا کلیک کنید.

روی تصویر DVD کلیک کنید:

 

---------
 

 

.: پیـوندها :.
 
 

---------

 

.: تماس با ما :.
 
برای ارتباط با گردانندهٔ جلسات، پیام خود را به آدرس زیر ایمیل نمایید:
 
 
همچنین می‌توانید در گروه این جلسات در سایت فیس‌بوک عضو شوید: